خاطرات پسرم

سپهر مامان زردی گرفت

سلام فندق مامان 5 آبان برای تست تیروییدت رفتیم درمانگاه وقتی برگشتیم دیدم کم کم داره علایم زردی تو صورتت مشخص میشه خیلی نگران بودم عصر از دکترت نوبت گرفتم و با مامان و بابا رفتیم مطب..دکتر که معاینت کرد گفت زردیش زیاده و همین امشب بستریش کنین..حال من دیدنی بود از همون مطب گریه کردم..اومدیم خونه وسایلت رو برذاشتم و رفتیم بیمارستان..اینقدر که گریه کردم چشام پف کرده بود توبیمارستان ازم میپرسیدن بچت چشه وقتی میگفتم زردی داره بهم میخندیدن که اینکه چیزی نیست ولی من طاقت نداشتم تو رو تو بیمارستان ببینم..بخاطر درد بخیه هام واینکه هنوز شیر نداشتم مامان گفت پیشت میمونه و منو بزور روونه خونه کردن...تاصبح فقط گریه کردم صبح برگشتم پیشت و تا عصرش پیشت...
26 آبان 1393

انتطار به پایان رسید

سلام عزیز دل مامان بالاخره دوری تموم شد و امدی پیشم نفسم ،اومدم تا وبلاگتو آپ کنم و از روزی ک بدنیا اومدی بگم بریم سراغ تعریف کردن 30 مهرماه طبق نوبتی ک برا دکتر داشتم رفتم پیش دکتر و بعد از معاینه بهم گفت که صربان قلب نی نیت خوب نمیزنه و عصر برو بیمارستان اونجا دستگاهشون میشرفته تره و اونجا نوار قلب بگیر ،خیلی نگرانت شدم مامانی همش به این فکر میکردم که یعنی چی شده منکه تکونات رو حس میکنم اومدم خونه و از حونه مامان جون زنگ زدم به بابایی و ماجرا رو گفتم و زدم زیر گریه بابا هم ارومم کرد و گفت هیچی نیست نگران نباش عزیزم ولی کو گوش شنوا عصر رفتیم بیمارستان و ازم نوار قلب گرفتن و گفتن نوار قلبت خوبه و برو خونه منم خوشحال برگشتم خونه ول...
3 آبان 1393
1